، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

مامان سایه وابوالفضل

مریضی ابوالفضل در 9 ماهگی

1393/5/12 16:02
نویسنده : سایه
258 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عید همگی مبارک..امروز میخوام ماجرای بستری شدن ابوالفضل براتون تعریف کنم...چه زجری بچه م کشید..مطابق هرهفته تعطیلات رفته بودیم شمال خونه ی باباجون...دقیقا پارسال عید فطر...بعد از ظهر رسیدیم شب رفتیم مهمانی واسه تبریک عید خونه خاله ی باباجواد...ابوالفضل خیلی ناآروم بود فکر نکنم 5 دقیقه  پیش بقیه بودم همش میبردمش اینور و اونور باز غرغر میکرد فکرکردم غریبی میکنه ...زیاد نموندیم برگشتیم خونه .خوابوندمش ...تو خواب ناله میکرد...احساس خوبی نداشتم چون وقتی تب داشته باشه تو خواب ناله میکنه... صبح بیدار شد دست گذاشتم به شکمش دیدم گرمه...شک کردم تب سنج گذاشتم واسه ش دیدم 39...بهش استامینوفن دادم ...شیر خورد ...خدایا چی شده ؟به مادر شوهرم گفتم گفت شاید واسه دندونش...تبش یه درجه کم شد....بابا جواد با آقا جون و عمو کامران رفته بودن سر ساختمون آقا جون...زنگ زدم اومد رفتیم بیمارستان بخاطر تعطیلات هیچ جا باز نبود...بیمارستان هم دکتر عمومی بود اطفال نداشتن.... چیز خاصی نداد...اومدیم خونه خیلی ناآرومی میکرد ...تبش هم قطع نمیشد ...شیر دادم بهش استفراغ کرد...نه غمناک بازم شیر دادم بازم استفراغ کرد...داروهاش بهش دادم اونم تو دلش نموند بازم استفراغ کرد...دوباره زنگ زدم باباجواد اینبار با مامان جون رفتیم و بابا... دکتر گفت باید سرم بزنه اگه بعد از سرم بازم استفراغ کردباید بستری بشه....بچه م رگ نداشت تکه تکه شد تا واسه ش تو سینه ی پاش رگ گرفتن...بابا جواد بغلش کرد آوردیمش بخش...الان که دارم اینا رو مینویسم دلم میخواد بزنم زیر گریه خیلی روزای بدی بود....خیلی گریه کرد همش میخواست سرم بکنه دردش میکردغمگینگریهبزور خوابوندمش 5 دقیق نشد بچه ی یکی از همراهها گریه کرد بیدار شد وای باز زد زیر گریه ...رفتم به پرستار گفتم ببرمش خونه.. جاریم پرستاره سرمش تموم شد  اون درش می یاره ...گفت ببر.. همچنان گریه میکرد...اومدیم خونه...نیم ساعتی سرم داشت  آخراش بود از بس گریه کرد  زن عمو سمانه درش آورد....تا شب کاملا حالش خوب شد حتی بازی میکرد...صبح دوباره متوجه شدم تب داره...زنگ زدم به بابا جواد گفت صبر کن کارم تموم بشه بریم سمنان...خلاصه کارشون ادامه داشت تا ساعت 2.. تب ابوالفضل شده بود 40دیگه استامینوفن هم جواب نمی داد هر چه شیر میخورد استفراغ میکرد...ساعت 2:30 حرکت کردیم تا نصف راه بد نبود تو بغل عمو حامد بود که بی حال شد هر کاری کردیم چشماشو باز نمی کردگریهبزور بیدارش کردیم بابا سرعت 140 میرفت جاده خلوت بود...حتی پلیس بهش ایست داد فقط گفت بچه م مریضه باید برم بیمارستان...راه 2 ساعته واسه ما شد 20 ساعت تا رسیدیم مستقیم رفتیم بیمارستان تو راه اصلا نذاشتیم بخوابه ...دکتر دیدش آزمایش خون داد گفت تو خونش عفونت باید سرم بخوره سرم زدن باز رگ نداشت داشتم دیوانه میشدم اون تو اتاق  گریه من و باباش تو سالن گریه عمو حامد و زن عمو فاطمه بالای سرش بودن باهاش حرف میزدن تا رگ گرفتن دکتر گفت بستریش میکنید؟گفتم آره...خلاصه بستری شد...تبش با آمپول استامینوفن اومد پایین ولی اسفراغش دو روز ادامه داشت ...اسهالش خوب نشد...یه روز بردمش تو حیاط پیش باباجواد برگشتم دیدم هم اتاقیش نیست پرستار گفت بخاطر عفونت گلبولهای سفید خونش زیر نرماله باید استریل بشه...کسی نباید پیشش باشه چون ممکن عفونتهای دیگه بگیره...هر روز ازش خون میگرفتن میگفتن نرمال نشده... تا یه روز گفتن امروز ازهمیشه کمتره ...بچه م  سوراخ سوراخ شده بود خوابش کردم رفتم پیش دکترش گفتم میبرمش خونه گفت ببریش بهتره اینجا مریض زیاده خطرش بیشتره ولی هر هفته ازش خون بگیریم ببینیم خوب شده...دیگه مرخصش کردم رفتیم خونه هفته ی بعد بردمش خون گرفت  بردمش پیش دکتر گفت هنوز زیرنرماله...یه شربت داد گفت مصرف کنه کمکش میکنه ...از نظر روحیه خیلی خوب بود...بازی میکرد غذا میخورد...راحت میخوابید...مشکلی نداشت...هفته ی بعد دوباره بردم خون گرفتن دکتر بهم یاد داده بود چطوری بفهمم نرماله شده یا نه گلبول های سفید باید بالای 500باشه واسه ابوالفضل 140 بود دکتر گفت اگه 200 هم بشه خوبه..آزمایشش دیدم حساب کردم بازم کم بود دیگه من و بابا جواد ناامیدانه رفتیم پیش دکتر..بابا جواد نیومد مطب ناراحت بود... رفتم پیش دکتر مهر علیزاده آزمایش نشون دادم ...گفتم خانم دکتر این بچه چرا خوب نمیشه مشکلش جدیه؟حقیقتو بهم بگید {فیلم هندی شد}گفت کی گفته خوب نشده گلبولاش 700 شده عالیه...گفتم من که حساب کردم بازم کم بود گفت یه پا واسه خودت دکتر شدی بچه خوب شده...باورم نمیشدخندهمحبتاومدم بیرون به بابا جوادزنگ زدم گفتم مژدگونی بده ابوالفضل خوب شده بابا کلی خوشحال شد باورش نمیشد یادم باشه دیگه درس نخونده دکتر نشم انشاالله واسه هیچ نی نی پیش نیاد...بغل

پسندها (1)

نظرات (1)

fatima
4 شهریور 93 15:22
سلام دوستم.... به وبلاگ من یه سر بزن خیلی خوشحال میشم اگه بیای نظر یادت نره.... منتظرتم.......