، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
abolfazlabolfazl، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

مامان سایه وابوالفضل

ادامه ی ماجرای از شیر گرفتن آقا ابوالفضل

1393/8/15 10:17
نویسنده : سایه
226 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم فدای پسر گلم بشم ...آقا کوچولوی من لالاکرده مامان فداش بشه...الان ساعت 10:10 صبح....امروز پسرم 6 روزکه تو ترک...روز سوم از وقتی بیدار شدی نخوابیدی تا ساعت 11 که عمو کامران دادا آرشام و زن عمو سمانه میخواستن برن گیر دادی منم باهاشون برم هان هان سوار بشم باباجواد گفت من خودم میبرمت البته بگم خیلی اون روز غرغرکردی گریه میکردی ...بابای لباساتو تنت کرد با ماشین رفتید دور زدید نیم ساعت بعدابابای توروکه خوابیده بودی بغل کرد آوردحدس میزدم بخوابی رختخوابتو آماده کرده بودم همین که گذاشتت پایین دوباره بیدار شدی گریه کردی در حد هق هق...ای بابا بغلت کردم راه رفتیم...تکونت دادم اصلا گوشت به این حرفا بدهکار نبود...مامان جون دوش گرفتت ...آقا جون بغلت کرد ...زن عمو فاطمه برات شعر خوند افاقه نکرد که نکرد...تا اینکه بابایی گفت بیا بریم با هان هان دور بزنیم آقا جون بیچاره هم گفت منم می یام...بابایی سه بار اومده بود تا سرکوچه بیدار شدی دوباره رفته...تا آخر خوابیدی می یارتت خونه باز بیدار شدی گریه کردی...شک کردم گفتم هیچ وقت بچه م اینجوری گریه نمی کنه حتما یه جایش درد میکنه بهت گفتم کجات دودو شده دستکردی تو دهنت...استامینوفن بهت دادم ساعت 1 گرفتی خوابیدی ...صبح که بیدار شدی دیدم آبریزش داری داداآرشام هم همون شب نخوابیده بود خلاصه با بابا جواد و داداآرشام و زن عمو سمانه رفتید دکترهر دو سرماخورده بودید...این دو روز هم غرغرمی کنی ولی بهتری...حالا ببینم امروزچه جوری هستی...دوست دارم

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان ويانا
18 آبان 93 10:51
مامان سایه آفرین چه همتی کردی که آقا ابوالفضل را از شیر گرفتی من چکار کنم هنوز ویانا را شیر نگرفته ام . خیلی کار سخـــــــــتی
سایه
پاسخ
سلام عزیزم روز اول سخته ولی تموم میشه...منم واسه خودم یه غول ساخته بودم ولی اخر تموم شد موفق باشی گلم