ماجراهای از شیر گرفتن ابوالفضلی
سلام عزیز دلم مامانم ....فدات بشم الهی الان که دارم اینو واسه ت می نویسم توخواب ناز هستی ساعت 10:50 دقیقه ی صبح....امروز سومین روز که تو ترکی ...آره ترک شیر....8/8/93 شب که مصادف بود با سالگرد ازدواج مامان و بابا وزن عمو سمانه و عمو کامران{جشن عروسیمون یه شب بود 8/8/88}... خیلی خوش گذشت مامان جون .آقا جون از شمال اومده بودن با ننه {ننه بابا جواد}عمو حامد و زن عمو فاطمه هم بودن ....کیک جشنمون مرغ بود اقا ابوالفضل دادا آرشا توهم زده بودن که واقعیه ابوالفضل انتظار داشت راه بره که بدوه دنبالش آقا آرشام هم گیر داده بود چرا حرف نمی زنه زبونش کجان ؟خوابیده؟تخم داره؟....خلاصه و قتی آقا جون سر مرغ بیچاره برید کلی ذوق کردن....خلاصه همون شب تصمیم گر...
نویسنده :
سایه
11:11